I LOVE BTS&ARMY



 

پارت 4

 

با تابش نور خورشید به داخل اتاقم چشم هام رو آروم باز کردم

_ چه صبح قشنگیییییی

ها!؟! در ؟؟؟ اهااا حالا یادم اومد دیروز در اتاقم باز کردم

_ انگار بهش عادت ندارم

: سلام ای دوست من سحر خیز باش تا کامروا باشی

_ هوش!! کی بیدار شدی؟

: کمی پیش

_پس. صبحت بخیر دوست من

: صبح زیبای تو هم بخیر ای دوست

لبخندی به هم زدیم به سمت یکی از وسایل عجیب غریب دیگه کنار اتاقم رفت و مشقول بررسی اون وسیله شد

_ اوه خشم هنوز خوابیده؟

: به گمانم زمان زیادی را در رخت خواب خویش می‌گذراند 

_ برم بیدارش کنم؟ 

: بگذار بخوابد تا کمتر سَگ اخلاق باشد و مانع نیت پاک تو نشود حال یکی از در هارا بگشای تا صبحانه را با دوست جدیدی خوریم 

_ چشم خوش زبون 

لبخندی بهم زدیم و رفتم تا در سمت راست اتاقم رو باز کنم 

دست گیره رو توی دستم گرفتم 

مثل روز اول استرس داشتم 

نکنه نخواد بیاد بیرون 

شاید ناراحت بشه 

عصبانی؟ نه خشم کسیه که عصبانیه 

پس بد تر از خشم نمیشه 

بیا بریم! 

نفسم رو با شتاب بیرون دادم و آروم در اتاق رو باز کردم 

یه اتاق که روشن بود اما دیوار هاش به رنگ خاکستری بودن کف زمین پر از ظرف های غذای دست نخورده بود و یکی مثل من که توی خودش جمع شده بود و خیلی نحیف و لاغر به نظر می‌رسید 

آروم سرش رو بالا آورد 

انگار متوجه من شده 

با نگاه کردن بهش ترسیدم چشم هاش قرمز و خیس بود 

موهاش بهم ریخته بود و یه رگه سفید داخل موهای خاکستریش بد جور توی ذوق میزد 

اون انگار خیلی زود پیر شده بود 

اما اون همسن منه نباید این شکلی باشه 

چشماش برق زد و دوباره اشکش شدت گرفت 

_ اوه خدای من تو چت شده؟ 

از بین کثیفی های اتاق جلو رفتم و روی تختش نشستم 

آروم کشیدمش توی بغلم مدت زیادی همون طور نشستم هوش هم بعد از بازی با وسایلم اومد به اتاق خاکستری 

: اوه ای وای بر من به گمانم او افسردگی دارد 

_ افسردگی؟ چی هست؟ 

: داخل کتابی خواندم که افسردگی عوامل زیادی دارد تنهایی او و این فضای دلگیر اتاقش می‌تواند دلیل خوبی برای ناراحتی او باشد افسردگی طی چند مرحله رخ خواهد داد مرحله اول یک اتفاق ساده است و مرحله دوم سرزنش کردن خود برای آن اتفاق مرحله سوم ناراحتی فراوان که روز به روز افزایش میابد و مرحله چهارم ویرانی ذهن شخص توسط ناراحتی است که به آن افسردگی گویند 

_ وای پس اون برعکس منه؟

: عاری خالی از هرگونه احساس شادی و نشاط کاملا متضاد تو

_ حس خیلی بدی داره کنار کسی باشی که کاملا باهات فرق داره

دوباره گریه اش شدت گرفت

: هرگز فراموش نکن که همه ما باهم فرق هایی داریم و هرگز نمی‌توانیم به شکل دیگری متمایل گردیم و این راهم بدان که جلوی یک شخص افسرده نباید بَدی را به اون نصبت دهی در غیر این صورت او افسرده تر خواهد شد

_ آها ببخشید اتفاقا حالا که فکر میکنم یه دوست خوب دیگه هم دارم توام خواهر منی پس دوست دارم

دست از گریه کردن برداشت و به چشم های خیسش به من نگاه کرد

؛ تو. همونی هستی که به دیوار می‌کوبید؟

صدای نرم و آرومی داشت و غم توی صداش موج میزد

_ آره اسم من شادیه

: نام من نیز هوش است

؛ اسم من غمه

: به به! غَم! چه واژه زیبا و پر باری! 

_ آره به قول هوش اسم قشنگی داری

دیگه گریه نمی‌کرد

هوش میخواست کمی حالشو خوب کنه برای همین گفت غم اسم قشنگیه اما خیلی درد ناکه

_ باید اینجارو تمیز کنیم؟

: خیر! این را هرگز فراموش نکن که تو نمی‌توانی خود و سبک زندگی خویش را به دیگران تحمیل نمایی

_ اوه درسته این اتاقِ غمه پس باید مثل غم باشه همون طور که مال خشم کاملا سیاهه

؛ خشم؟

: عاری دوست دیگری داریم که نباید سخنان نیش دارش را به دل بگیری حرف های او باد هواست

_ به حرف های خشم توجه نکن اون خیلی بی اعصابه

؛ باشه

_ آفرین دختر خوب حالا بیا کم کم از این اتاق بریم بیرون و باهم چهار تایی بقیه جاهای این دنیارو کشف کنیم

؛ من میترسم.

: نترس عزیزم ما کنار تو هستیم

_ آره میتونی تمام مدت دست منو هوش رو محکم بگیری

؛ باشه

منو هوش دوتایی دستشو گرفتیم و آروم آروم قدم قدم از اتاق بردیمش بیرون 

وقتی با پاهای اش زمین نرم و صورتی رو لمس کرد چشم هاش برق میزد حس میکردم میخواد لبخند بزنه اما بدنش اجازه نداره واکنشی نصبت به شادی داشته باشه اما.

شروع کرد به گریه کردن

: چرا اکنون می گِریَد؟

_ فکر کنم این اشک شوقه

؛ میخوام اتاق شماهارو ببینیم. میشه؟

: چرا نشود ای عزیز همراه من بیا

با هوش به اتاقش رفت منم رفتم و خشم رو بیدار کردم و کشان کشان تا اتاق هوش بردمش

حتی خشم هم از دیدن چنین موجود نحیفی به وجد اومده بود

یه جورایی انگار از دست اون دختر عصبانی بود اما هوش نمیزاشت چیزی بگه

شاید برای اینکه اون دختر این بلارو به سر خودش آورده از دست دختره ناراحته

 

Rin 


 

پارت 3

 

_ حالا که هوش میگه یکم با عقل جور در میاد که ماها چرا انقدر شبیه همیم

: خیر ای عزیز بدان و آگاه باش که ما یک نفر هستیم در چندین حال متفاوت که هیچ نتوانیم کنار هم سازیم

- عوق یکی ترجمه کنه بینم این زبون بسته چی زر میزنه

_ اینجور که من فهمیدم اون میگه ماها یک نفریم ولی باهم فرق داریم جوری که نمیتونیم با هم کنار بیایم

- حالا با عقل جور در میاد

_ منم که همینو گفتم

: حال ای شادی این بر عهده توست که این غریبان را صمیمی گردانی وای من چقدر خوب میتوانم شاعرانه سخنرانی نمایم

لبخند پهنی زد انگار تمام مدت برای خودش سخنرانی میکرده تنهایی

حالا که فکر میکنم اگه از هوش و خشم جدا بشم شاید دیوانه بشم

درسته مدت خیلی کمیه که باهم دوست شدیم ولی دلم میخواد هیچ وقت دیگه تنها نمونم

نمیدونم تا الان چطور تونستم تنها زندگی کنم

برام زندگی قبلیم پوچ و خالی شده با اینکه من توی اون زندگی هم شاد بودم اینجا تعداد زیادی در هست که میخوام با کسی که پشتشون پنهان شده دوست بشم

شاید ما از وقتی که بدنیا اومدیم پشت در ها بودیم از هم جدا بودیم اما حالا وقتشه که همه دور هم جمع بشیم و میخوام من اولین کسی باشم که در اتاق هاشون رو باز میکنه

همون طور که اولین نفری بودم که یک در رو باز کرد میخوام فرای این دیوار صورتی رو کشف کنم میخوام از این چاردیواری فرار کنم

اما قطعا تنهایی نمیتونم باید همه در هارو باز کنم تمام دیوار هارو بشکنم و دست تو دست همه شون از این دنیای عجیب برم و دیگه برنگردم

_ میخوام برم و همه رو از این در های بسته آزاد کنم

: این همه اشتیاق ستودنیست دوست من اما بهتر است امشب را بخوابی و فردا صبح به دیدار یاران بشتابی و لطفا این دستگاه مکنده را نیز به من قرض ده

_ وای کِی شب شد؟؟؟ 

- مگه خودت نگفتی اسم این جارو برقیه پس چرا دوباره میگی مکنده؟

: دستگاه مکنده ادبی تر از جارویِ برقیست

- تو آخر با این ادبیات منو خفه میکنی

_ چرا آخه زمان آنقدر زود گذشتتت نهههه نمیخوام بخواببممم

- آخ گفتی دلم خواب میخواد برم تو اتاق خوشگل خودم لالا

_ نههههه منم میام

- درد کجا بیای برو کپه مرگتو بزار بچه

بی توجه به من رفت توی اتاقش میخواست در رو ببنده اما یه نگاه به رنگ صورتی بیرون انداخت و با خودش چیزی رو زمزمه کرد

در رو تا آخر باز گذاشت و رفت روی تختش که مثل من کنار دیوار بود خوابید

لبخندی به این کارش زدم و از هوش خداحافظی کردم

امروز روز خاصی بود

روی تختم دراز کشیدم و دست هام رو پشت سرم گذاشتم و به سقف اتاق خیره شدم که نور صورتی بیرون رو توی اتاقم منعکس می‌کرد

 

_ فردا قراره تمام در هارو باز کنم

- دِ بِکَپ دِ

_ اول از همه ام از در سمت راستم شروع میکنم

 

Rin


 

پارت 2

 

_ آخه چطور ممکنهههههه

-این سوال منم هَس تویِ نیم وَجَبی چِطو اَنقَدِ شَبی منی؟

_ واه اصلا شبیه من نیستی توی اخموی بد اخلاق زششتیییی از اتاق من برو بیرون

- هه اتاق تو؟ اینجه الان دیه ماله منه جوجه طلایی

با خشم از سوراخ دیوار هلش دادم توی اتاقش دیوار کم کم داشت جوش می‌خورد و آجر ها میرفتن سر جاشون

داخل اتاقش دکور سیاه و پلیدی داشت درست مثل خودش

_ تو یه آدم بی کله ای

-اسمت چیه جوجو

_ اسم من شادیه و دیگه هم بهم نگو جوجو

- واو شاادییی چه جالب اسم منم خشمه

گوشه اتاقش یه چیزی شبیه چیزی که من توی اتاقم داشتم بود فوضولیم گل کرد 

_ هی منم یکی از اینا دارم فقط شکلش خیلی خوشگل تر از ماله توعه

 - چه؟! گیتارو میگی؟؟؟ آره این گیتار الکتریکه زیاد ازش استفاده نِم کنم صدای خَزی دارِع

_ اووو پس ماله منم گیتاره؟

- عاره اما فکر کنم ماله تو گیتار الکتریک نی بزار بینم

از سوراخ دیوار که هر لحظه کوچیک تر میشد اومد تو الان به نظر آروم می‌رسید ولی هنوزم ترسناکه

- نم دونم این چه گیتاریه تاحالا ازش ندیده بودم ولی خو گیتاره

_ مرسی از راهنماییت حالا میتونی بری تو اتاقت قبل از این که 

با دیدن نگاه ترسیده و گیجش به پشت سرم نگاه کردم دیوار درست شده بود و خبری از سوراخ توی دیوار نبود

- اِی خاک عالم بدبخت شدم اتاقممم

پرید به دیوار و هی مشت میزد

- واییی نهههه حالا چطو برگردم به اتاقم؟؟همش تقصیر توعه اگه اون آهنگ کوفتی رو زیاد نمیکردی من دیوارو نمیترم و اینجا گیر نمیکردم حالا من باید تمام عمرمو با یه بچه مثبتی مِث تو بِزگِرونم؟؟؟ 

اومده بود توی صورتم و داشت داد میزد

_ هی آروم باش کمکت میکنم برگردی به اتاقت

- آخه چه جوریییی؟؟؟

_ هیش بابا داد نزن خب خب خب از در میریم بیرون

 - چی؟؟ تو تاحالا از در استفاده کردی؟؟ ما نمیدونیم اون طرف چی وجود داره عمراً!! اگه تو بری بیرون من نمیام

_ خب تاحالا که از در استفاده نکردم ولی قطعا چیز بدی نمیتونه اون پشت باشه همین جوری که چیز بدی پشت این دیوار نبود من تورو دیدم توام منو شاید ما تنها نباشیم

- معلومه که تنها نیستیم از دیوار بغلی من همیشه بوی خوب میاد و از این دیوار کوفتی صدای ساز و آواز و پایکوبی و من الان جلوی آزار دهنده ترین موجود جهان وایسادم

_ خب جهان برای تو چیه؟ که من توش آزار دهنده به حساب میام ؟ اصلا جهانی وجود داره؟

-معلومه که وجود داره! الان میخوای چیو ثابت کنی تو؟

_ اینکه این جهان خوبی و بدی های خودشو داره و ما باید قبل از اینکه ازش بترسیم یک بار هم که شده لمسش کنیم امروز من از اون در ترسیدم ولی اتفاق ترسناک تری مثل ترکیدن دیوار رو نظاره کردم

- میخوای بگی چیزی بد تر از ترکیدن دیوار ممکن نیست اتفاق بیوفته؟ هه! یاتاقان زدی آبجی!

_ پس بیا با هم بریم ببینیم کی راست میگه من میگم اون بیرون همه چیز خوبه و تو میگی اون بیرون خطرناکه

دستشو گرفتم

_ بریم؟

- تو جلو برو

دستمو به دست گیره در گرفتم

نترس چیزی برای ترسیدن نیست خشم پشتته

بیا یهو درو باز کنیم اینجوری ترسش کم تره

آره!

یهو در رو باز کردم و چشم هامو بستم

کم کم چشم هامو باز کردم فقط یه اتاق بود پر از در های سفید، دیوار صورتی با رگه های قرمز و یه فرش رنگارنگ که کف اتاق پهن شده بود

_ هی خشم اینجارو نگا کن چه خوشگله من عاشق صورتی ام

از پشت در سرشو آورد بیرون و زبونشو به حالت عوق زدن از دهنش آورد بیرون

- عییششش از صورتی متنفرم

_ تو بگو چیو دوست داری

- فقط رنگ سیاهو

چهره ام حالت پوکر به خودش گرفت 

_ فهمیدم 

از اتاق رفتم بیرون زمین ژله ای به نظر می‌رسید

_ چه باحاله نرمه هیع هیع

_

- از این خنده ات هیچ خوشم نیومد

از پشت در اومد بیرون و پاشو آروم به زمین ژله ای زد

دستشو گرفتم و کشیدمش بیرون

_ بیا بابا نترس

- کی ترسید آخه؟؟!!!یه بار دیگه منو بِکِشی میکُشَمِت. . هوممم باحاله ها. یکم شل تر بود میشد بپر بپر کنی روش 

_ الان هم میشه 

شروع کردم بالا و پایین پریدن انقدر پریدم تا سرعت پریدنم زیاد شد 

- هی هی وایسا زمین داره میلرزه عاخ ( افتاد زمین و مثل گربه پنجه هاشو توی زمین صورتی رنگ فرو کرد) 

- بابا الان پرواز میکنی نکن بسه آروم بگیر 

_ آخه خیلی حال میده عااااههههه

همون شد که گفت من پرواز کردم البته نمیشد گفت پرواز پَرتاب شدم به طرف یه در که دقیقا دوتا دَر بعد از اتاق خودم بود از سمت راست 

با مخ رفتم توی در و در باز شد و من پهن شدم توی یه اتاق که فرش نرمی کَفِش پهن شده بود سرم رو آوردم بالا و به خودم که موهای مرتب و عینک داشت نگاه کردم 

با تعجب پرسید: تو دیگه کی هستی؟ 

_آخ ببخشید یهو اومدم تو اتاقت ( کمکم کرد بلند بشم) اسم من شادیه ( دستی به سرم که از برخورد با در درد میکرد کشیدم) 

خشم با ترس اومد توی اتاق - هوی توله خوبی؟

_ اینم رفیقم خشمه

- هِی من رِفیق تو نیستم دیدی گفتم خطر ناکه؟!! 

دختر عینکی صداشو صاف کرد

 : اِهم اِهم اسم من هوشه و از آشنایی با شما دو دوست خوشبختم

_ ماهم خوشبختیم

- عیش این چه مدل حَرفیدَنه؟

: اینو من باید به شما بگم بانوی جوان این در شان یه خانم نیست که اینجوری صحبت کنه

داشتم توی اتاقش فوضولی میکردم کل اتاقش پر از کتاب و قفسه های کتاب بود یه دفترچه پیدا کردم شکل همون دستگاه روش کشیده بودن روی دفتر چه نوشته بود اِسپیکِر 

به باقی دفترچه ها نگاه انداختم تقریبا همه دفترچه ها واقعیشون توی اتاق من بود

_ میگما من همه چیزایی که تو میخونی رو واقعیشون دارم 

: جداً؟ در کجا این انبوه لوازم را نگهداری میکنی؟ 

_ تو اتاقم

:میتوانی اتاقت را با آن همه شگفتی نشانم دهی؟

_ آره بیا دنبالم

- عیش حالم بهم خورد این دیه چقدر پاستوریزه است

_ هیس بی ادب نباش

خشم برای اینکه لج منو هوش رو در بیاره تف کرد کف اتاق

ماهم بی توجه به خشم به اتاق من رفتیم

هوش خیلی دانا بود درباره هر چیزی که به من میدادن اطلاعات داشت میگفت توگوشی اسمش هندزفری و گیتار هم گیتار کلاسیکه

مثل اینکه هر چیزی رو که میدادن به من کتاب راهنماش و تاریخچه اش و همه چیز درباره اون وسیله رو به هوش میدادن

_ هوش تو خیلی باحالی همه چیز میدونی

: بله این در سرشت ما است که تمام این فنون را آموخته و از آنها استفاده نماییم هر کدام از ما انسان خاصی است و ما مانند پازل اگر کنار هم و باهم باشیم می‌توانیم یک انسان کامل را بسازیم

 خشم: چِرته به حرفای این بچه ننه گوش نده

_ به تو ربطی نداره عقل کل

 

Rin 


 

پارت 1

 

سلام اسم من شادیه و تو یه دنیای کوچیک زندگی میکنم

آهنگ گوش میدم و سعی میکنم همسایه هامو اذیت نکنم

نمیدونم اونا کی اند چون تاحالا بیرون نرفتم

از وقتی یادم میاد توی این اتاق بودم

هر بار از یه دریچه کوچیک برام خوراکی و چیزای جدید میاد که باعث میشه شاد تر بشم

همیشه همین جوری بوده و هست

صبح بیدار میشم یکم میرقصم و به آهنگ هام گوش میدم یه وعده غذایی از یه پنجره سفید کوچیک برام میاد

با ورجه وورجه و خنده میخورمش و تا وعده غذایی دیگه با وسیله جدیدی که بهم میدن بازی می‌کنم یا باهاش اتاقمو تزئین میکنم

 

من هیچی درباره این دنیا نمیدونم

فقط میدونم این اتاق کوچیک خونه منه و ماله من و باید داخلش بمونم یه در سفید بزرگ هم رو به روی تخت رنگارنگمه که نمیدونم اون طرفش چه خبره کل اتاقم رنگی رنگیه

من عاشق رنگ های مختلفم چون شادی میارن 

هر روز من اینجوری میگذره و راستش دیگه یادم نمیاد چند روزه که دارم زندگی میکنم 

و همین طور زندگی من ادامه داره

یه روز یه وسیله جدید بهم دادن که کل زندگی منو تغییر داد

یه چیز قرمز بود که یه طرفش دون دونه بود و طرف دیگه اش صاف بود و چند تا دکمه داشت و یه سوکت شبیه به فلشی که قبلا بهم داده بودن

البته خودمم نمیدونم کی اینارو برام میزاره و مطمئن هم نیستم که همسایه ای دارم یا همه شون زاییده ذهن خودمه

توی فلاشم پر از آهنگ های قِر دار بود زدمش به اون دستگاه و بزرگ ترین دکمه اش رو فشار دادم

یهو صدای آهنگم ازش پخش شد و هی زیاد و زیاد تر شد

از شوکی که بهم وارد شده بود پرتش کردم روی تخت

ولی دیگه صداش زیاد نشد

نشستم کنارش روی تخت و با دکمه هاش وَر رفتم و فهمیدم اگه دکمه راست رو یک بار بزنم میره آهنگ بعدی و اگه یه مدت نگهش دارم صدا کم میشه

و فهمیدم اگه دکمه چپ رو یک بار بزنم برمیگرده به آهنگ قبلی و اگه نگهش دارم صدا زیاد میشه

_ هووممم فکر کنم دستم روی این دکمه بود که یهو صداش زیاد شد چه باحالهههه من تاحالا فقط با تو گوشی آهنگو گوش میکردم اونم از توی یه جعبه کوچولو که یه سوراخ و یه دایره پر از دکمه داره

تو گوشی اسمیه که من روش گذاشتم یه سیم بلند داره که دوشاخه میشه و دوتا چیز عجیب داره که وقتی میزارمش توی گوشم صدا هارو خیلی قشنگ می‌شنوم

ولی این دستگاه خیلی خفن تره هااا صدا رو بلند میکنه

داشتم با آهنگ قر میدادم که یه صدای عجیبی اومد و دیوار کنار تختم لرزید

دستگاه خاموش کردم و به دیوار دست کشیدم

انگار یکی داره به دیوار میکوبه اونم دیوانه وار

پس واقعا یکی دیگه هم هست

به دیوار یه مشت کوبیدم که از دردش صورتم مچاله شد

در عوض اونی که اون طرف دیوار بود در کنار مشت داد و بیداد هم می‌کرد ولی چون دیوار بینمون بود درست نمی شنیدم چی میگه گوشمو چسبوندم به دیوار اما بازم نفهمیدم چی میگه

وایسا ببینم اگه این طرف یکی هست شاید اون طرف هم یکی باشه

تختم سمت چپ اتاقم چسبیده بود به دیوار و روبه روش در سفید رنگ بود و یه کمد توی دیوار کنار در بود سمت راست اتاقم پر از اسباب بازی و وسایل های برق برقی بود که خودم اسمشونو گذاشتم اَکلیلا ( اکلیل ها)

از روی تخت پریدم به سمت راست اتاقم و میخواستم دوباره مشت بزنم به دیوار که منصرف شدم و چند تا تقه به دیوار زدم و آروم نشستم تا ببینم جوابی برای این حرکتم دریافت میکنم یا نه

یکی چند تا تقه درست مثل خودم به دیوار زد

پس یکی دیگه هم مثل من هست شاید بیشتر از دو نفر دیگه باشیم

میخوام ببینم شون، میخوام باهاشون آهنگ بزنم و برقصم

یعنی. باید از اتاق برم بیرون؟

اگه برم بیرون و دیگه نتونم برگردم چی؟

اگه یه وقت یه اتفاق بدی بیوفته چی؟

ممکنه چیزی رو خراب کنم مثل اون چیزایی که شکستم شون!

میترسم برم بیرون و همه چیز تغییر کنه

مثل موش های کوچولو نشسته بودم گوشه اتاقم و یه عروسک رو بغل کرده بودم و با ترس به در اتاقم نگاه میکردم

_ بهتره برم سراغ وسیله جدیدم

رفتم روی تخت نشستم و دوباره روشنش کردم

چیزی نگذشت که اون یارو بازم شروع کرد به کوبیدن توی دیوار

اخم هام رفت تو هم این یارو واقعا روانیه نه؟!

انگار داشت دوباره یه چیزی میگفت دکمه خاموشش رو زدم و گوشمو چسبوندم به دیوار. دارم می‌شنوم صداشو. آنقدر بلند داره داد میزنه که من جای اون گلوم درد گرفت

_ هوی یارووو اگه یه باردیگه سرو صدا کنی این دیوارُ رو سرت خراب میکنم

چَندی بی اعصاب. دوست دارم سر و صدا کنم به تو چه ربطی داره

دوباره روشنش کردم و تمام آهنگ هام رو باهاش یه دور گوش دادم اون یارو هم عصبانی همچنان مشت می‌کوبید در حدی که اتاقم به لرزه افتاده بود

ولی این خیلی هیجان زده ام می‌کرد برای همین لجبازیم گل کرد

همچنان قر میدادم و با عروسکام میرقصیدم که کم کم صدا های اون یارو قطع شد

دستگاه رو خاموشش کردم و گوشمو چسبوندم به دیوار انگار داشت اون پشت یه کارایی می‌کرد

یهو یه صدای بیب بیب عجیب و مشکوکی توی اتاقم پیچید

با ترس از دیوار فاصله گرفتم و دستگاه رو هم توی بغلم گرفتم

با تند شدن صدای بیب بیب یهو دیوار اتاقم متلاشی شد آجر های صورتی و سیمان های قرمز رنگ دیوار همه جای اتاقمو گرفته بود تیکه های ریز سیمان و آجر بدنم رو زخمی کرد ولی تو دوسوت زخم هام خوب شد

از بین غبارِ تویِ هوا یه دختر با لباس سیاه از شکستگی دیوار اومد داخل

و با اخم های در هم به من نگاه کرد

اول نشناختمش ولی با باز شدن گره ابرو هاش یهو متوجه شدم که اون.

 

Rin


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هنر زندگی | مشاوره روانشناسی نگاه نو شکوفه ارز دیجیتال - بیت کوین ساخت تی وی ست تحصیل شادی LandscapeGarden tasmehps وبلاگ شخصی محمدرضا جامی آکادمی ادوردز