پارت 1
سلام اسم من شادیه و تو یه دنیای کوچیک زندگی میکنم
آهنگ گوش میدم و سعی میکنم همسایه هامو اذیت نکنم
نمیدونم اونا کی اند چون تاحالا بیرون نرفتم
از وقتی یادم میاد توی این اتاق بودم
هر بار از یه دریچه کوچیک برام خوراکی و چیزای جدید میاد که باعث میشه شاد تر بشم
همیشه همین جوری بوده و هست
صبح بیدار میشم یکم میرقصم و به آهنگ هام گوش میدم یه وعده غذایی از یه پنجره سفید کوچیک برام میاد
با ورجه وورجه و خنده میخورمش و تا وعده غذایی دیگه با وسیله جدیدی که بهم میدن بازی میکنم یا باهاش اتاقمو تزئین میکنم
من هیچی درباره این دنیا نمیدونم
فقط میدونم این اتاق کوچیک خونه منه و ماله من و باید داخلش بمونم یه در سفید بزرگ هم رو به روی تخت رنگارنگمه که نمیدونم اون طرفش چه خبره کل اتاقم رنگی رنگیه
من عاشق رنگ های مختلفم چون شادی میارن
هر روز من اینجوری میگذره و راستش دیگه یادم نمیاد چند روزه که دارم زندگی میکنم
و همین طور زندگی من ادامه داره
یه روز یه وسیله جدید بهم دادن که کل زندگی منو تغییر داد
یه چیز قرمز بود که یه طرفش دون دونه بود و طرف دیگه اش صاف بود و چند تا دکمه داشت و یه سوکت شبیه به فلشی که قبلا بهم داده بودن
البته خودمم نمیدونم کی اینارو برام میزاره و مطمئن هم نیستم که همسایه ای دارم یا همه شون زاییده ذهن خودمه
توی فلاشم پر از آهنگ های قِر دار بود زدمش به اون دستگاه و بزرگ ترین دکمه اش رو فشار دادم
یهو صدای آهنگم ازش پخش شد و هی زیاد و زیاد تر شد
از شوکی که بهم وارد شده بود پرتش کردم روی تخت
ولی دیگه صداش زیاد نشد
نشستم کنارش روی تخت و با دکمه هاش وَر رفتم و فهمیدم اگه دکمه راست رو یک بار بزنم میره آهنگ بعدی و اگه یه مدت نگهش دارم صدا کم میشه
و فهمیدم اگه دکمه چپ رو یک بار بزنم برمیگرده به آهنگ قبلی و اگه نگهش دارم صدا زیاد میشه
_ هووممم فکر کنم دستم روی این دکمه بود که یهو صداش زیاد شد چه باحالهههه من تاحالا فقط با تو گوشی آهنگو گوش میکردم اونم از توی یه جعبه کوچولو که یه سوراخ و یه دایره پر از دکمه داره
تو گوشی اسمیه که من روش گذاشتم یه سیم بلند داره که دوشاخه میشه و دوتا چیز عجیب داره که وقتی میزارمش توی گوشم صدا هارو خیلی قشنگ میشنوم
ولی این دستگاه خیلی خفن تره هااا صدا رو بلند میکنه
داشتم با آهنگ قر میدادم که یه صدای عجیبی اومد و دیوار کنار تختم لرزید
دستگاه خاموش کردم و به دیوار دست کشیدم
انگار یکی داره به دیوار میکوبه اونم دیوانه وار
پس واقعا یکی دیگه هم هست
به دیوار یه مشت کوبیدم که از دردش صورتم مچاله شد
در عوض اونی که اون طرف دیوار بود در کنار مشت داد و بیداد هم میکرد ولی چون دیوار بینمون بود درست نمی شنیدم چی میگه گوشمو چسبوندم به دیوار اما بازم نفهمیدم چی میگه
وایسا ببینم اگه این طرف یکی هست شاید اون طرف هم یکی باشه
تختم سمت چپ اتاقم چسبیده بود به دیوار و روبه روش در سفید رنگ بود و یه کمد توی دیوار کنار در بود سمت راست اتاقم پر از اسباب بازی و وسایل های برق برقی بود که خودم اسمشونو گذاشتم اَکلیلا ( اکلیل ها)
از روی تخت پریدم به سمت راست اتاقم و میخواستم دوباره مشت بزنم به دیوار که منصرف شدم و چند تا تقه به دیوار زدم و آروم نشستم تا ببینم جوابی برای این حرکتم دریافت میکنم یا نه
یکی چند تا تقه درست مثل خودم به دیوار زد
پس یکی دیگه هم مثل من هست شاید بیشتر از دو نفر دیگه باشیم
میخوام ببینم شون، میخوام باهاشون آهنگ بزنم و برقصم
یعنی. باید از اتاق برم بیرون؟
اگه برم بیرون و دیگه نتونم برگردم چی؟
اگه یه وقت یه اتفاق بدی بیوفته چی؟
ممکنه چیزی رو خراب کنم مثل اون چیزایی که شکستم شون!
میترسم برم بیرون و همه چیز تغییر کنه
مثل موش های کوچولو نشسته بودم گوشه اتاقم و یه عروسک رو بغل کرده بودم و با ترس به در اتاقم نگاه میکردم
_ بهتره برم سراغ وسیله جدیدم
رفتم روی تخت نشستم و دوباره روشنش کردم
چیزی نگذشت که اون یارو بازم شروع کرد به کوبیدن توی دیوار
اخم هام رفت تو هم این یارو واقعا روانیه نه؟!
انگار داشت دوباره یه چیزی میگفت دکمه خاموشش رو زدم و گوشمو چسبوندم به دیوار. دارم میشنوم صداشو. آنقدر بلند داره داد میزنه که من جای اون گلوم درد گرفت
_ هوی یارووو اگه یه باردیگه سرو صدا کنی این دیوارُ رو سرت خراب میکنم
چَندی بی اعصاب. دوست دارم سر و صدا کنم به تو چه ربطی داره
دوباره روشنش کردم و تمام آهنگ هام رو باهاش یه دور گوش دادم اون یارو هم عصبانی همچنان مشت میکوبید در حدی که اتاقم به لرزه افتاده بود
ولی این خیلی هیجان زده ام میکرد برای همین لجبازیم گل کرد
همچنان قر میدادم و با عروسکام میرقصیدم که کم کم صدا های اون یارو قطع شد
دستگاه رو خاموشش کردم و گوشمو چسبوندم به دیوار انگار داشت اون پشت یه کارایی میکرد
یهو یه صدای بیب بیب عجیب و مشکوکی توی اتاقم پیچید
با ترس از دیوار فاصله گرفتم و دستگاه رو هم توی بغلم گرفتم
با تند شدن صدای بیب بیب یهو دیوار اتاقم متلاشی شد آجر های صورتی و سیمان های قرمز رنگ دیوار همه جای اتاقمو گرفته بود تیکه های ریز سیمان و آجر بدنم رو زخمی کرد ولی تو دوسوت زخم هام خوب شد
از بین غبارِ تویِ هوا یه دختر با لباس سیاه از شکستگی دیوار اومد داخل
و با اخم های در هم به من نگاه کرد
اول نشناختمش ولی با باز شدن گره ابرو هاش یهو متوجه شدم که اون.
Rin
درباره این سایت